کد خبر: 29302
A
گزارشی از وضعیت زندگی «زبیده آزادی» هنرمند فراموش شده بلوچستانی که با بیماری دست به گریبان است

آوای خاموش آوازه‌خوان بلوچ

عکس‌هایش را می آورد می‌ریزد زیر پا. کیسه عکس‌ها را هم پرواز می‌دهد توی هوا و بعد چشم گره می‌زند به رنگ‌های محوشده عکس‌ها: «آن‌وقت‌ها مرا می‌خواستند، فکر می‌کردم وضعم خوب می‌شود، برو و بیا و درآمدی داشتم اما یک‌دفعه همه‌ چیز از دستم رفت. حالا من ماندم و این همه خاطرات.»

آوای خاموش آوازه‌خوان بلوچ

 دیده بان ایران: عکس‌هایش را می آورد می‌ریزد زیر پا. کیسه عکس‌ها را هم پرواز می‌دهد توی هوا و بعد چشم گره می‌زند به رنگ‌های محوشده عکس‌ها: «آن‌وقت‌ها مرا می‌خواستند، فکر می‌کردم وضعم خوب می‌شود، برو و بیا و درآمدی داشتم اما یک‌دفعه همه‌ چیز از دستم رفت. حالا من ماندم و این همه خاطرات.»
خیلی‌ها «زبیده آزادی»، هنرمند موسیقی بلوچ را نمی‌شناسند؛ زبیده خوش‌صدا را که حافظه‌اش پر بود از آوازهای بلوچی، همراه «موسی بلوچ» نوازنده مشهور «دونلی» به سفرهای خارجی می‌رفت و در میان هیجان تماشاچی‌ها موسیقی اجرا می‌کرد اما حالا از فقر و بیکاری دچار بیماری روحی- روانی شده است. خانه زبیده در روستای کجانی نیکشهر از توابع سیستان‌وبلوچستان، خانه‌ای کوچک و محقر است؛ فرش ندارد، حتی پشتی و گلیم و خیلی از وسایل ضروری زندگی. روی دیوار میخ‌های کج و پوسیده نقش چوب‌رختی را بازی می‌کنند برای پیراهن‌های کهنه و زهوار دررفته. زبیده دستپاچه از حضور میهمان، اتاق همسایه‌اش را برای گفت‌وگو تعارف می‌کند. با لباس محلی سرخ‌رنگ، آن روبه‌رو می‌نشیند و بریده‌بریده به زبان بلوچی حرف می‌زند.
آن‌وقت‌ها که «زبیده آزادی» به همراه موسی بلوچ به اجراهای اروپایی می‌رفت، سلفی مد نبود اما خیلی‌ها بعد از تمام‌شدن اجرا، دوربین به دست می‌آمدند تا با گروه موسیقی بلوچ عکس یادگاری بگیرند. فلش‌ها نور را به‌ صورت زبیده می‌انداخت و او فکر می‌کرد که آن روزهای تاریک رفته است اما روزهای بیکاری و بیماری او هم خیلی زود رسید.
 ایتالیا، فرانسه، نروژ و سوئد؛ «زبیده» نام این کشورها را چندبار تکرار می‌کند، دستش به یک‌طرف سرش کمانه می‌کند و زل می‌زند به کف بی‌فرش اتاق. از آن روزی که مادربزرگ نخستین آواز را یادش داد، ٤٧‌سال گذشته و حالا او یک زن ٥٠ساله است با صورتی تیره‌رنگ و موهای تودرتوی جوگندمی. چشم‌های درشت و قهوه‌ای زبیده حالا در یک گود تیره جای گرفته است و خودش هم می‌گوید که خیلی‌وقت‌ها خواب و خوراک ندارد.
 ٦ روزه بود که مادرش مرد. وقتی عروس شد و بعد هم مادر، هیچ‌ خاطره‌ای از مادر نداشت. مادربزرگ زبیده هر روز برای او آواز می‌خواند،  او هم وقتی در ١٥سالگی مادر شد آوازها را به شکل لالایی برای بچه‌ها خواند و همان زمان بود که برای خواندن آواهای محلی جدی شد: «٣٥‌سال قبل ازدواج کردم. دختر اولم که به دنیا آمد، همینطور برایش آواز می‌خواندم. شوهرم هم آن‌وقت‌ها مثل پدرم کشاورزی می‌کرد اما ٤‌سال بعد از تولد آخرین پسرم، شوهرم بیکار شد و بعد هم از بیکاری اعتیاد آورد و دیگر کار نکرد.»
همه صدای خوب او را شنیده بودند، همه او را می‌شناختند و «موسی بلوچ» نوازنده «دونلی» هم یکی از همین‌ها بود که بعدها با زبیده و چند نوازنده دیگر گروه موسیقی تشکیل دادند و چندسالی هم بخت به آنها رو کرد. داشتند موسیقی سرزمین مادری خود را به جهان معرفی می‌کردند اما اجراهایشان در ایران بدون «زبیده» برگزار می‌شد. «دونلی» یکی از سازهای محلی بلوچستان و از خانواده نی است. این ساز شامل دو نی مونث و مذکر است که نوازنده هنگام نواختن هر دو آن را در دهان خود قرار می‌دهد اما نی مونث کمی پایین‌تر از نی مذکر است. موسیقی بلوچ به دلیل نزدیکی قوم بلوچ به هند متأثر از ملودی‌های این کشور است. زنان بلوچ البته هیچ ‌سازی به دست نمی‌گیرند و تنها به ‌صورت محدودی در گروه‌ها آواز می‌کنند یا در مراسم و جشن‌های زنانه حاضر می‌شوند، بنابراین کمتر خواننده حرفه‌ای در میان زنان بلوچ وجود دارد.
زبیده با دستش گل‌های روسری بلوچی‌اش را نوازش می‌کند و اینطور حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: «تا زمانی که موسی بود، مرا به کنسرت‌های بین‌المللی می‌برد اما یک ‌روز خبر آوردند که او تصادف کرده و از دنیا رفته است. بعد از آن دیگر هیچ‌کس سراغی از من نگرفت. ١٥‌سال همراه همیشگی‌اش بودم اما یک‌دفعه رفت که رفت.» حکایت «موسی بلوچ» نوازنده «دونلی» و «تنبوره» باز هم حکایت فقر و محرومیت مردم سیستان‌وبلوچستان است. او نوازنده سرشناس نیکشهری بود که «نفس طلا» لقب گرفته بود. با اینکه موسی سال‌ها موسیقی بلوچ را یاد گرفته و کار کرده بود و جوایز زیادی در کارنامه هنری خود داشت اما وضعیت مالی خوبی نداشت. محلی‌های نیکشهر می‌گویند که برای گذران زندگی مجبور بود از این شهر به آن شهر مسافر ببرد اما در بیست‌و‌دومین روز دی‌ماه‌ سال ٩١ موسی در مسیر نیکشهر به چابهار تصادف کرد. موسی هنوز زنده بود که به بیمارستان نیکشهر رسید اما امکانات بیمارستانی برای مداوای او کافی نبود. می‌خواستند او را به بیمارستان چابهار منتقل کنند اما «موسی» دوام نیاورد. او بعد از «شیرمحمد اسپندار» نوازنده معروف «دونلی» امید مردم بلوچ بود، برای زنده‌نگهداشتن این ساز اما فوت کرد و پرونده این ماجرا برای همیشه بسته ماند. زبیده دست روی سر عادل می‌کشد، بعد قهقهه می‌زند و با همان دست به شکمش اشاره می‌کند: «‌سال ٨٤ در تور کنسرت اروپا آخرین پسرم را ٦ماهه باردار بودم اما عادل را در ایران به دنیا آوردم.» چشم‌های براق عادل دهان مادر را می‌پاید تا حرف‌هایش که به زبان بلوچی است را به فارسی ترجمه کند. از وقتی پدر بیکار و معتاد شده بود، چشم امید خانواده درآمد زبیده بود و حالا بعد از زبیده همه چشم امیدشان به همان مقدار اندک یارانه است: «اصلا مریضی را نمی‌شناختم، نمی‌دانستم مریضی یعنی چه؟ اما حالا دارم دیوانه می‌شوم. سرم درد می‌کند، انگار از وسط به دونیم شده است. نمی‌فهمم روزها و شب‌ها چطور می‌گذرد. گرم است. در خانه کولر نداریم و مجبوریم میهمان‌ها را به خانه همسایه‌ها ببریم.» حالا زبیده آزادی از بیماری روحی و سردردهای شدیدی رنج می‌برد اما پولی برای پیداکردن دلیل دردهایش ندارد. اطرافیان و همسایه‌ها هم دیگر این را فهمیده‌اند اما به روی او نمی‌آورند: «هرجا می‌رفتم، همه به من احترام می‌گذاشتند اما حالا هیچ‌کس حالم را هم نمی‌پرسد. خیلی‌ها به نیت کمک به اینجا آمدند و به من امید دادند اما کمکی نکردند. به اداره فرهنگ و ارشاد نیکشهر رفتم و گفتم من هنرمند بومی منطقه هستم حالا که مریض شده‌ام حداقل کمک کنید به کارم برگردم تا حالم خوب شود اما باز هم خبری نشد. بیمه هم ندارم که لااقل هزینه درمانم کمتر شود. می‌بینید بیکاری و بی‌پولی مثل بی‌آبی زندگیمان را سیاه کرده است.»
زبیده حالا ٣ دختر و یک پسر دارد که هیچ‌کدامشان علاقه‌ای به موسیقی ندارند و او اما همچنان تنها آرزویش رفتن روی صحنه است تا هم مشهور شود و هم درآمدی کسب کند: «خواندن را دوست دارم وقتی می‌خواندم، مردم خوشحال می‌شدند و من هم از خوشحالی آنها حس خوبی داشتم. می‌گفتند، آوازت آرام و روح‌نواز است، حالا هم اگر گروه اینجا باشد تا صبح می‌توانم آواز بخوانم اما ٥‌سال است که گروه و سازی نبوده که من آوازی بخوانم.»
او به مدرسه نرفته است، بنابراین همه آوازها را در سینه حفظ کرده است اما حالا آرام‌آرام دارد آنها را هم فراموش می‌کند: «زمانی که من ٧ساله بودم، به تازگی در روستای ما یک مدرسه راه‌اندازی شده بود اما مادربزرگ دوست نداشت به مدرسه بروم و مرا هم دنبال کارهای خانه و دامداری می‌فرستاد.» لحظه‌ای زیر آواز می‌زند، چشم دوخته به دوربین یک قسمت از آواز محلی را می‌خواند و دوباره و چندباره همان شعر را تکرار می‌کند. رنگش به صورتش برمی‌گردد، روی گونه‌هایش چال می‌افتد و لب‌هایش به سمت گوش‌هایش کشیده می‌شود، با چشم‌هایی که دیگر براق‌تر است، بعد اما وقتی بندهای بعدی شعر را یادش نمی‌آید، به تکرار می‌افتد و خلقش تنگ می‌شود: «یک‌ روز در عروسی‌ها حتی برای زنان آبادی هم آواز می‌خواندم اما حالا خانه‌نشین شدم.»
محمد بلوچ‌زهی، بخشدار نیکشهر هم درباره این هنرمند بلوچ توضیحاتی را به «شهروند» ارایه کرد: «در دوره اصلاحات که اوج شکوفایی فرهنگ و هنر بلوچستان بود، زبیده آزادی هم مورد حمایت قرار گرفت و اجراهای زیادی هم در کشورهای اروپایی داشت. وضع مالی این هنرمند هم نسبت به گذشته رو به بهبود بود اما در دوره احمدی‌نژاد و ایجاد برخی محدودیت‌ها، وضعیت او هم مثل بقیه هنرمندان آشفته شد. فوت نوازنده سرشناس دونلی بر اثر تصادف هم روند آشفتگی و گوشه‌گیری او را تسریع کرد.» او البته تلاش‌های زیادی هم کرده است تا این هنرمند را به عرصه هنر بازگرداند اما تلاش‌ها هیچ‌کدام نتیجه‌ای نداشته است: «به‌رغم اجراهای بین‌المللی که زبیده آزادی داشت اما هیچ‌گاه نتوانست در ایران روی صحنه برود. همزمان با شروع‌شدن روند بیماری روانی او هم حتی پیشنهاد کردیم که کمک کنند در تهران برای زنان روی صحنه برود اما موفق نشدیم.» بلوچ‌زهی به مسأله فقر میان هنرمندان بلوچ اشاره کرد که همزمان با بیکاری و خشکسالی آنها را تحت‌تاثیر قرار داده است: «فقر در بین هنرمندان بلوچ بسیار رایج است و این افراد بیشتر درآمد خود را از طریق محافل محلی کسب می‌کنند و هیچ‌کدام حتی بیمه هم ندارند. این هنرمند اما وضعیت بسیار بدتری دارد، چراکه مشکلات مالی فشار روحی- روانی زیادی بر او تحمیل کرده و بیمار شده است.» او در ادامه درباره بیم زوال هنر بلوچ به ویژه در حوزه موسیقی بلوچ هم اینطور توضیح می‌دهد که فرزندان این هنرمندان اغلب علاقه‌ای به ادامه هنر پدران و مادران خود ندارند، چراکه سال‌ها با چشم خود فقر و گوشه‌نشینی آنها را دیده‌اند، بنابراین آواها و موسیقی آنها منتقل نمی‌شود: «متاسفانه وضعیت برای هنرمندان زن بسیار بدتر است، چراکه همیشه محدودیت برای آنها بیشتر بوده است.»
حالا البته با این همه بدشانسی و بی‌پولی که «زبیده آزادی» دارد، باز هم می‌گوید که اگر یک‌بار دیگر به دنیا بیاید، آواز و موسیقی را انتخاب می‌کند. او در روستای کجانی بخش مرکزی نیکشهر زندگی می‌کند و در دهه٨٠ با حمایت‌های محمدرضا درویشی، پژوهشگر موسیقی و مولف دائره‌المعارف سازهای ایران توانست با یک گروه فولکلور در کشورهای اروپایی به اجرای برنامه بپردازد. «زبیده آزادی» این‌روزها حال‌وروز خوبی ندارد، از بیکاری گوشه‌نشین و بیمار شده است و آنطور که خودش می‌گوید، هیچ‌کدام از مسئولان هم توجهی به وضعیت این هنرمند بلوچ ندارند. وضعیت زنان هنرمند بلوچ نه‌تنها در حوزه موسیقی بلکه در سایر بخش‌ها ازجمله سوزن‌دوزی هم تا همین اندازه نامناسب است، مثل سوزن‌دوزی هنر شناخته‌شده زنان بلوچ؛ مثل مهتاب نوروزی قدیمی‌ترین سوزن دوز بلوچ از ١٥سالگی سوزن به دست گرفته بود و در عمر ٦٣ساله سوزن‌دوزی خود تنها ٤‌سال بیمه داشت.

منبع:: شهروند 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر