گزارشی درباره زندگی و زمانه مه لقا ملاح مادر محیط زیست ایران
مهلقا ملاح، مادر محیطزیست ایران، اولین سازمان مردمنهاد محیطزیستی را با نام «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست» در سال ١٣٧٣ پایهگذاری کرد اسماعیل کهرم میگوید: ملاح بر آموزش غیرمستقیم محیطزیستی تأکید داشت
دیده بان ایران: اتوبوس گرفتند و رفتند استانداری مازندران، ساری، در اعتراض به طرحهایی که داشتند جنگلهای مازندران را از بین میبردند. اتوبوسی نونوار با توشه راهی اندک که حرفشان را زیر پنجره اتاق استاندار فریاد بزنند. میکروفن کار نکرد. یک نفر گفت برویم از فقیری که با میکروفن نوحه میخواند، قرض بگیریم. باطری را عوض کردند و سخنرانی شروع شد؛ ساعتها. استاندار پنجرهاش را باز نکرد. کمی بعد کسانی به بهانه ایجاد نظم سراغشان آمدند و پرسیدند سردستهتان کیست؟ سرگرداندند، مهلقا زیر باران تند مازندران در پتو و لحاف پیچیدهشده زیر طاقچهای نشسته بود؛ گفتند ایشان است. مرد نگاهی انداخت به او و گفت: بگو زودتر تمامش کنند. این خاطره را اسماعیل کهرم میگوید. از مهلقا ملاح، زنی که شبی از شبهای بخارا مال او است.
«ما چهار نفر بودیم که با کتاب و کتابخانه مرتبط بودیم. یکی از ما مهلقا ملاح بود.» پیرزنی با موهایی مثل برف که به بزرگداشت خود نیامده اما نگاهش از پوستر سبزرنگ میگوید در سالن حضور دارد. نوشآفرین انصاری است که از این چهار نفر میگوید؛ خودش، پوری سلطانی، توران میرهادی و مهلقا ملاح. پیش از او علی دهباشی به روی سن رفته و میگوید: روزگار بر ما میگذرد و فقط عدهای هستند که با بودنشان نبودنهای دیگران را معنا میبخشند. شب مهلقا ملاح است با حضور نوشآفرین انصاری، شیوا دولتآبادی، اسماعیل کهرم، رخشان بنیاعتماد و مجتبی میرطهماسب. قرار است در انتها فیلم «همه درختان من» به کارگردانی رخشان بنیاعتماد از زندگی مهلقا ملاح پخش شود.
شبهای بخارا در باغی بزرگ با درختان کهن و باغبان پیری برگزار میشود که متعلق به خاندان افشار است. نقش درختها در حوض حیاط پشتی میافتد که در محاصره ساختمانهای اطراف است؛ انگار یک جزیره سرسبز میان شهر شلوغ است. آنچه که ملاح عمری برای اصلاحش جنگیده، برای سرپا ماندن درختان، پاک شدن هوا، از بین نرفتن گونههای نادر گیاهی و جانوری و هر آنچه که با طبیعت و زندگی پیوند دارد. متولد سال ١٢٩٦ است، زنی ١٠٠ساله که بیش از ٢٠سال است با تأسیس سازمان غیردولتی جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست، برای طبیعت تلاش میکند. ملاح فرزند خدیجه افضل وزیری است که خود فرزند بیبی خانم استرآبادی است. مادربزرگ یکی از نخستین مدارس دخترانه را در ایران راهانداخت و مادر در آن تدریس کرد. مهلقا گاهی به عکسها نگاه میکند، به این دو زن تأثیرگذار، به مادرش در لباسی که طراحی کرد تا زنان آزادانهتر دستهایشان را حرکت دهند. در خیابانها با مادرش راه میرفت و مردم به آنها سنگ میزدند. افضل خانم گفت: گریه نمیکنیها، این کار مبارزه است. ملاح میگوید مادرش رنج زیادی تحمل کرد که یک روزی گفتم برای چه آنقدر تحمل کردی، نگاهی به من کرد و گفت برای اینکه تو توسری نخوری.
نوشآفرین انصاری روزهایی را به یاد میآورد که ملاح در کتابخانه فعال بود: «با او سال ٤٧ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران آشنا شدم. من در کتابخانه اصلی بودم و او در موسسه روانشناسی.» ملاح که در ایران فلسفه و علوم اجتماعی خوانده بود، برای دکترای جامعهشناسی به فرانسه رفت و همانجا یک دوره آموزش کتابداری هم دید. سال ٤٧ رئیس کتابخانه موسسه تحقیقات روانشناسی شد. انصاری میگوید او یک ایراندوست است و عاشق نسل جوان: «نقش اجتماعی او در حرکت میان زنان و به وجود آوردن حس فعالیت مدنی و حس وجدان درد از ما سهنفر بیشتر بود. من زنی اینچنین متعهد و برانگیخته و فعال ندیده و نشناختهام.» ملاح پس از بازنشستگی فعالیتهای محیط زیستیاش را به طور جدی آغاز میکند. انصاری هر بار لیموترش میبیند به یاد ملاح میافتد و این قصهای است که به پنج تصویر او از ملاح برمیگردد: تصویر او در خانواده که عاشق همسر و فرزندان است و به تصمیمات و استقلال فکریشان احترام میگذارد، او از نظر انصاری تلفیقی از زن دانشمند و بانوی سنتی است. تصویر دوم کنجکاوی دایم او برای کشف اطلاعات است. زنی که از مقالهها و کتابهایی که خوانده دایم حرف میزند و سوال میکند. تصویر دیگر نگاه تلفیقی نسبت به گذشته و علم جدید است: «چندین سال آبمروارید و واریس را با کمک لیموترش به تأخیر انداخت.» تصویر آخر تشکل است: باور بیچون و چرای او نسبت به قدرت زنان و مدیریت آنها در خانواده و جامعه و جهان: «اوقاتش تلخ میشد وقتی میدید زنان خود را دست کم میگیرند.» تصویر پنجم تصویر سبز او است، حس مسئولیت عمیق و به گفته انصاری «دیوانهوار» نسبت به محیط زیست، زباله، اسراف، انقراض، جنگ و لاستیک: «نخستینبار بحث مدیریت آبهایی که در خانه استفاده میکنیم را از ایشان شنیدم.
ملاح شاگردانی تربیت کرد؛ اما انصاری میگوید من در دنیای ملاح یک شاگرد ردشده هستم. سال ١٣٧٧ است و قرار است جایزه ترویج علم را به ملاح بدهند، هتلی در کیش، رو به خلیجفارس و صدای امواج به گوش میرسد اما انصاری صدای ملاح را به یاد میآورد و قصههایی که برای او تعریف کرد: «در آخر یک بسته دستمال سفید در شکل مربعهای نسبتا کوچک به من هدیه کردند، این طور شد که این صحبت کوتاه را اینگونه نام نهادم: بانوی بذرهای سفید.»
روح خاک را ماند
سالن پر شده است، اتاق پشت آن را صندلی چیدهاند و مردم از تلویزیونها برنامه را نگاه میکنند. در سالن اصلی بعضی روی پلهها نشستهاند و بعضی هنوز از سرپا ایستادن خسته نشدهاند. شیوا دولتآبادی روی سن میآید و از نشانههای اثربخشی ملاح میگوید: «من ستایشگر راه دور ایشان بودم. ٢٥سال قبل در جلسهای دیدم خانومی لیوان چای خود را آورده، گفتم از لیوان یکبار مصرف استفاده کنید و گفت من شاگرد مهلقا ملاح هستم، لیوانم را همراه خودم میآورم. دخترم از اعضای جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست بود و هر بار داستانهای قشنگی از دوراندیشی ایشان و نگرانیاش از تراکم جمعیت و خودرو و تمرکزیافتگی کلانشهرها میگفت، زمانی که کمتر کسی با نگرانی از این مسائل حرف میزد.»
مهلقا ملاح را بعدا در فیلم میبینیم که روی مبلهای سبزرنگ خانهاش نشسته، پشت به پنجرههای چوبی و میگوید: مادر جان، تهران یک چاله است که کوههای عظیم دور تا دور آن را گرفته. تنها راه آن شهریار است که از قدیم بادهایش به سمت تهران معروف بود؛ الان آن قسمت را ببین که تمام کارخانه است.
دولتآبادی نامی به ملاح میدهد: انسان توسعهیافته. چهرهای که الگووار میدرخشد، او و میرهادی اثرشان ماندگار است بهخصوص بهعنوان الگوی یک زن در اجتماع. انسانی که فراتر از روزمرگی میاندیشد و میخواهد به زندگی معنا ببخشد. حرمت خویش و دیگران را حفظ میکند، انسانی فراتر از خود: «نگاه خانم ملاح معطوف به آینده بشر بر کره خاکی است. یکی دیگر از واژگانی که با به خاطرآوردن آنها به یاد ملاح میافتم، توانایی مراقبت است. کسی که اول از خودش میتواند مراقبت کند یعنی سالم زندگی کند و خوب فکر کند و همچنین مراقب و نگران دیگران باشد. هیچ چیز به اندازه هوا و خاک برایمان ضروری نیست و یکی از کسانی که با وسعت دیدش به این مسأله توجه میکند، ملاح است. او سهم خودش را ٣٠سال قبل با همراه داشتن لیوان شخصی و کیسه پارچهای شروع میکند.» زنی که هیچگاه دستپاچه و نگران موانع نیست و آهسته و پیوسته پیام و بذر خود را میکارد. دولتآبادی نگاهی به پوستر و عکس ملاح میکند، در خطوط چهره ملاح هم جویبار پیداست و هم ریشه درختانی که او میخواهد نجاتشان دهد و لبخندی که در آن امیدواری پیداست. شعری از خواهرش پروین دولتآبادی میخواند:
گفتمش چنان خاکم جوهر حیات زن/ سرفرازی صد باغ ریشه میزند در من
جز به خاک کو جایی تا کنند مأوایی / جز زمین کجا پاید استواری پایی
امن خاک را مانم جایگاه روییدن/ پای سود رهیابان سینهسای کوبیدن
باد و آب و آتش را همچو خاک مأوایم/ سرنهاده هستی سر جان والایم
کم مبین تنم، این تن روح خاک را ماند/ بذر زندگی را جان زن برافشاند
راست قامتی چون سرو، سرفشانده تا افلاک/ دل نهادهای بر عشق در سجود همچون تاک
من زنم زمینم خاک، با فروتنی خویید/ اسم اعظمم خوانند عشق جاودان مادر
اسماعیل کهرم میآید، با خنده همیشگیاش که شوخطبعی از آن پیداست، میگوید: من مادرم را میخواهم، مادر ملاح. کهرم از ٢١سال قبل میگوید که به دلیل بیماری پدرش به ایران برگشت و اتفاقی در جلسه «انجیاو»های محیط زیستی شرکت کرد: پر از ایدههای محیط زیستی بودم. ملاح را در آن جلسه دید، زنی که مردم به او احترام میگذاشتند و علاقه نشان میدادند: «اواخر جلسه گفتم دفترت کجاست؟ من میخواهم همکاری کنم. گفت خانه دو بازنشسته است. این آغاز همکاری دوجانبه بود. خیلی از کسانی که با او همکاری میکنند دستمالهای گلدوزیشدهاش را دارند. من هم یکبار میخواستم دستمالکاغذی استفاده کنم که دو سه دستمال گلدوزی به من داد. متخصصان آموزشوپرورش میگویند آموزش باید غیرمستقیم باشد. امروز این مسأله جا افتاده است و مدارس طبیعت برای کودکان راه افتاده. ملاح با طبع لطیف و چهره زیبایش و آن دستمال گلدوزیشده به امثال من آموزش غیرمستقیم میداد.» از کنفرانسی صحبت میکند که تاپنجونیم صبح ادامه داشت و ملاح خستگیناپذیر در آن حضور داشت یا زمانی که میخواست درباره دریای مازندران به کنفرانسی خارج از ایران برود، از ملاح مشورت گرفت: میخواستم یک ربع با او صحبت کنم اما ٤٥دقیقه درباره این موضوع حرف زد و من دیدم چقدر اطلاعات دارد. او قلب و روحش دنبال این مسأله بود و خستگی برایش معنا نداشت. شخصیتهایی مثل او الگو هستند، بهخصوص برای کسانی که فکر میکنند در این مملکت دیگر به چیزی امیدی نیست: «اما این ایران است که چنین شخصیتهایی را میسازد، شخصیتهایی بینظیر که با تمام مشکلاتی که وجود دارد، فعالیت میکنند. بعد از اینکه ملاح را دیدم، برای دوست انگلیسیام نوشتم اینجا در ایران زندگی بعد از ٨٠ سالگی آغاز میشود. ما صد سال اول زندگی ملاح را دیدیم و لذت بردیم. خدا برای صد سال بعد به او توانایی بدهد.»»»میخواستم یک ربع با او صحبت کنم اما ٤٥دقیقه درباره این موضوع حرف زد و من دیدم چقدر اطلاعات دارد. او قلب و روحش دنبال این مسأله بود و خستگی برایش معنا نداشت. شخصیتهایی مثل او الگو هستند، بهخصوص برای کسانی که فکر میکنند در این مملکت دیگر به چیزی امیدی نیست: «اما این ایران است که چنین شخصیتهایی را میسازد، شخصیتهایی بینظیر که با تمام مشکلاتی که وجود دارد، فعالیت میکنند. بعد از اینکه ملاح را دیدم، برای دوست انگلیسیام نوشتم اینجا در ایران زندگی بعد از ٨٠ سالگی آغاز میشود. ما صد سال اول زندگی ملاح را دیدیم و لذت بردیم. خدا برای صد سال بعد به او توانایی بدهد.»میخواستم یک ربع با او صحبت کنم اما ٤٥دقیقه درباره این موضوع حرف زد و من دیدم چقدر اطلاعات دارد. او قلب و روحش دنبال این مسأله بود و خستگی برایش معنا نداشت. شخصیتهایی مثل او الگو هستند، بهخصوص برای کسانی که فکر میکنند در این مملکت دیگر به چیزی امیدی نیست: «اما این ایران است که چنین شخصیتهایی را میسازد، شخصیتهایی بینظیر که با تمام مشکلاتی که وجود دارد، فعالیت میکنند. بعد از اینکه ملاح را دیدم، برای دوست انگلیسیام نوشتم اینجا در ایران زندگی بعد از ٨٠ سالگی آغاز میشود. ما صد سال اول زندگی ملاح را دیدیم و لذت بردیم. خدا برای صد سال بعد به او توانایی بدهد.»بعد از اینکه ملاح را دیدم، برای دوست انگلیسیام نوشتم اینجا در ایران زندگی بعد از ٨٠ سالگی آغاز میشود. ما صد سال اول زندگی ملاح را دیدیم و لذت بردیم. خدا برای صد سال بعد به او توانایی بدهد.»بعد از اینکه ملاح را دیدم، برای دوست انگلیسیام نوشتم اینجا در ایران زندگی بعد از ٨٠ سالگی آغاز میشود. ما صد سال اول زندگی ملاح را دیدیم و لذت بردیم. خدا برای صد سال بعد به او توانایی بدهد.»
میرطهماسب تهیهکننده فیلم همه درختان من میگوید که قرار بود این پروژه جدیتر باشد اما به دلیل نبودن حمایت آنطور که میخواستیم، نشد: «اما اهمیت این فیلم خود مهلقا ملاح است.»
مادر همه درختان
ملاح میگوید: در این کشور درختها را حریصانه نابود و روزی یک هکتار به کویرها اضافه میکنیم. مثل تپههای عباسآباد. این روزها فریاد بیآبی مملکت بلند شده. این حرفها را ملاح سال ٩٢ گفته است. در فیلم همه درختان من که اسفند آنسال با تصویر برفی در خیابانهای تهران شروع میشود، ملاح از زمانی میگوید که به ٢٦هزار خانوار خانه به خانه درباره زباله آموزش دادند. با کمک ٣٣دانشآموز در پروژهای که ٣ماه طول کشید: «من پیرزن قوزقوزی، تا آخرین لحظه حیات معتقدم که باید خدمت کنیم. این از کانال آموزش است، آموزش اینکه من کی هستم و از کجا آمدم. طبیعت من را آدم کرده. طبیعت مورد احترام است. یکی از کارهای جمعیت قسمت اعظمش درختکاری است. اسفندماه میرویم سر وقت درخت. امسال ١٥٠ تا در تپه عباسآباد درخت کاشتیم.»
٥٦٠ مدیر مدرس را در ٤سال آموزش دادند: «اما بعد دولت عوض شد و نگذاشتند کار کنیم.» او جزوههایی برای آموزش محیطزیست به آن مدیران و دانشآموزان را دارد. دختر جوانی از یکی از شعبههای جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست در ارومیه میآید. میگوید یادتان هست که گفته بودید قدیم کاری میکردند که در سمنان حتی یک قطره آب هم هدر نرود. آمدهام آن ماجرا را تعریف کنید.
با ویلچر به برنامه کانون شهروندی درباره محیطزیست میرود و میگوید: چه باید کرد؟ برای چه کسی نامه بنویسیم؟ بر بلندی کدام کوه فریاد بزنیم؟ راه حل هست اما مدیریت نیست. همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جداجدا درمان نمیشود.
فیلم در روزهای برفی، تصاویری از آلودگی تهران و گمشدن برج میلاد در هوای آلوده میدهد. مدارس تعطیل شدهاند. ملاح میگوید آلودگی تهران نخواهد رفت: «برای هر تشریفاتی درخت بکارید. وقتی حسین مرحوم شد ما در دو پارک درخت کاشتیم. حسین همسرم و رفیقم بود.» از سال ١٣٥٦ گفتند تهران ظرفیت ٤میلیون نفر جمعیت را ندارد. این شهر امروز ١٧میلیون جمعیت ساکن و ٣میلیون جمعیت متحرک دارد و «پیرزنی اینجاست که ٢٢سال است ناله میکند و سرش را در هر سوراخی میبرد و ناله میکند...»
ملاح روبهروی زنی از فعالان محیطزیست صحبت میکند. زن میگوید شما خیلی کارها کردهاید و جلوی تخریب برخی جنگلها را گرفتهاید در همه استانها شعبه دارید. ملاح میگوید همه استانها نه، ١٦شهرستان و استان. و میگوید دلم میخواهد گلویم را جر بدهم. میرود دنبال ذرهبین و دنبال آلبومها. خاطراتی از سالها تلاش و فریاد برای محیطزیست.
آلبومها را پیدا میکنند. عکس راهپیماییها به طرف سازمان ترافیک، درختکاریها در کویر ساوه، کنفرانسها و نشستها... نمونهای از شعارها و برگههایی که دستشان میگرفتند بالا میگیرد و با ذرهبین میخواند.
ملاح میگوید خستگی خوب است، آدم تا خسته نشود از استراحت لذت نمیبرد. با همین خستگی خودش را برای روز هوای پاک به بالای برج میلاد میرساند. پیچیده در پتو، روی ویلچر. به سر بچههایی که آمدهاند دست میکشد، به آنها یاد میدهد که شعار دهند و حقشان را بخواهند. میگوید: بگویید ما هوای پاک میخواهیم. بچهها یکصدا فریاد میزنند. نوبت به کاشتن یک نهال رسیده است. مینشیند روی زمین چاله را بررسی میکند که مناسب نهال باشد. سر جایش میگذارد: «بچهها را صدا کنید که بیایند و کاشتن نهال را یاد بگیرند.» بچهها دورند. روی ریشهها خاک میریزد و آب. میگوید بچهها باید نجات دهند.
فعالان یکی از انجیاوها با ماشینهای اسباببازی، تصویر بزرگی از کوه دماوند ساختهاند. در بام برج میلاد. ملاح بالای قله ایستاده است، با ویلچر، نگاه میکند. کمی روی صندلی تکان میخورد. میپرسند چیزی میخواهید. نمیگوید. تکان میخورد و خودش را پایین میآورد. سرش را میگذارد روی قله برف گرفته دماوند.
گاهی نگران است و گاهی شوخی میکند و هرگز از ناامیدی نمیگوید. فیلم به عید سال ٩٣ میرسد و عیددیدنیهای خانه ملاح. زنانی که از انجیاوهای مختلف میآیند و همه برای محیطزیست تلاش میکنند. یک نفر خاطره روزی را میگوید که ملاح به اداره محیطزیست رفته بود تا جمعیت را ثبت کند. زن در محیطزیست شاغل بود: «گفت میخواهیم یک انجمن تشکیل دهیم کمکمان میکنید؟» نخستین انجیاوی محیطزیستی ثبت شد، جایی که موسس آن امروز ١٠٠ساله است و هنوز نگران آلودگی محیط زیست.
او به شب بخارا نرسیده. دهباشی از دختر و خواهر ملاح میخواهد به نمایندگی از او رو به جمعیت بایستند. همه برایش دست میزنند.