منابع مالی ان جی او ها از حق عضویت و برگزاری بازارچه به گرفتن کمک از دولت و وزارتخانه ها رسید / روابط عمومی وزارتخانه ها شدیم!
ناگهان با شکلهای دیگری از بازارچهها مواجه شدیم. جاهایی که بادکنکهای ٢٠میلیونی میفروختند و سلبریتیها حضور داشتند و دختران و پسران جوانی که با لباسهای متحدالشکل هندزفری به گوشهایشان بود و کارشان برگزارکردن بازارچه بود. میدانم که این جمعها را میشناسید و به شما مراجعه کردهاند و پیشنهاد دادهاند که برایتان بازارچهای برگزار کنند که ١٠٠میلیون فروش داشته باشد، در عوض ٤٠درصد سود را بردارند. ولی ما نمیتوانستیم این کار را انجام دهیم
دیده بان ایران: چطور سازمانی میتواند فقط براساس نیروهای داوطلب و کمکهای مردمی به فعالیتهای پویا و مستمر خود ادامه دهد؟ نحوه اداره سازمانهای مردمنهاد( انجیاوها) برای آنها که بیرون از این حوزه و فعالیتهای داوطلبانه هستند، بحثبرانگیز است.
در جلسه مردان و زنانی حضور دارند که حدود ٢٠سال از فعالیتشان در انجیاوها میگذرد. کسانی که در این راه پیر شدهاند و دارند به راه آمده مینگرند.
در جلسه «آسیبشناسی نهادهای مدنی حوزه کودک» قرار نیست سخنرانها از ابتدا تا هنگام رفتن صحبت کنند و سوالها به جلسهای دیگر یا هرگز موکول شوند. افراد حاضر، چه مهمانها و چه سخنرانها روی صندلیهایی دورتادور هم نشستهاند تا جلسه حالت گفتوگویی بیشتری داشته باشد.
اگرچه بحث اصلی جلسه نیز «سوال» است، فعالان سازمانهای مردمنهاد از خودشان و عملکردشان میپرسند. آنها تلاش میکنند از فاصلهای خیلی نزدیک به عملکردشان نگاه کنند و مسیر رفته در این دو دهه را ارزیابی کنند. کجا درست آمدهاند، کجا مسیرشان تغییر کرده است. عنوان جلسه و موضوع بحث پیچیدگیهای تامین منابع انسانی، مالی و نحوه اداره «انجیاو»هاست.
جلسه سه سخنران دارد، نهال نفیسی، انسانشناس و استادیار دانشگاه علامهطباطبایی به مسأله نقد انجیاوییشدن به مثابه راهکاری برای نرمکردن لبههای تیز سیاستهای جدید نئولیبرال مثل تعدیل ساختاری و واگذارکردن خدمات دولتی به بخش خصوصی و شانه خالیکردن از خدمات رایگان برای همه میپردازد. او خلاصهای از شروع بحثهای جامعه مدنی در کشورها پس از جنگ سرد ارایه میدهد و به این موضوع میپردازد که چطور میشود حرکتهای تغییر طلب مدنی در سالهای قبل تبدیل به بازوی اجرایی قدرت شدهاند. پس از او سحر موسوی، مدیر خانه کودک ناصرخسرو درباره چالشهای تامین منابع انسانی با تجربیات عینی خود صحبت میکند. در انتها نیز دلارام علی که پیش از این مقاله آیا مسیر را درست پیمودهایم درباره فعالیتهای انجیاویی در ایران نوشته است، از چالشهای تامین منابع مالی میگوید، اینکه چطور تامین منابع مالی از حق عضویت، به گرفتن منابع مالی از دولت رسید.
آیا انجیاوها بازوی اجرایی دولت شدهاند
نفیسی که پایاننامه دکترایش را در زمینه فعالیت انجیاوها انجام داده است، میگوید: شیوه پژوهشی سمننگاری یا انجیاوپژوهی شیوه پژوهش مردمنگارانه و درباره سازمانهای مردمنهاد است و با این سوال وارد بحث خود میشود که «چرا مهم است مسائل مالی و انسانی و اداری انجیاوها به مثابه مسائل سیاسی در ساحت عمومی به بحث گذاشته شوند؟» یعنی به مثابه مسائلی که به تاریخ و روابط قدرت متصلاند. یک جور حرکتی خلاف جهت نگاه تکنوکراتیک به انجیاوها و نحوه ادارهشان. نفیسی به گذشته انجیاوها اشاره میکند و میگوید امروز دیگر آنها، آنچه در دهه٧٠ بودند، نیستند و ٢٠سال از شروع فعالیتهای مدنی در ایران میگذرد. اتفاقات سیاسی و اجتماعی و تکنولوژیکی افتاده و فعالیتهای مدنی شرایط و تجاربی را از سر گذرانده که باعث شده انتظاراتی که ما امروز بهعنوان مردم از انجیاوها داریم و آرمانهایی که آنها امروز برای خودشان متصور هستند و نقش و ساختار و هویتشان دستخوش تغییراتی شده است. چطور حرکتهای خودجوش و تغییرطلب آن روزها تبدیل به بازوهای اجرایی قدرت و سازمان بوروکراتیک شدند و آن گروه از داوطلبها و راهبرهای کاریزماتیک کجا رفتند و چطور جای خود را به افراد حرفهای در لباس رسمی دادند، چه شد که صحبت از ساعت کاری شد و اکتیویست جای خود را به کارمند داد. بحث افراد حرفهای، آن چیزی است که سخنرانهای بعدی نیز دربارهاش میگویند.
نفیسی میگوید امروز آن آرمان نقد و تغییر و فشار آوردن بر مسئولان، جای خود را به همکاری و همافزایی با بخش خصوصی و دولتی داده است و شاید آن روح داوطلبانه و ساختارگریز و تغییر را باید امروز در جای دیگری جستوجو کرد: «اگر ٢٠سال قبل از فعالیتهای دولتی و تجاری به انجیاوها میگریختیم امروز باید از این فعالیت به شکل دیگری از فعالیت بگریزیم که تغییرطلب باشد.» او همچنین از گروهی میگوید که با آغوش باز به استقبال این حرفهای شدن و تغییر سیستم میروند و میگویند وقت آن رسیده که متحول شوند و ساختار مدیریتیشان عوض شود. آنها حتی میگویند بهتر است از استارتآپها و بیزینسها الهام گرفته و تاکتیکهای آنها را در پی بگیرند: «موضوع این است که تغییرات در جریان هستند و اگر صرفا به جریان تغییرات تن بسپریم و به واکنشهای لحظهای و در دم اکتفا کنیم با یک اصرار بدون اندیشه به حفظ ساختار موجود مواجه میشویم یا با اصرار بدون اندیشه به درانداختن طرحی نو و همراه شدن با هرآنچه الان معمول است.»
او میگوید یکی از ضایعات این اتفاق این است که فرصت مغتنم به بحث گذاشته شدن مفاهیمی مثل کمک، توسعه، قدرت و تغییر را در ساحت عمومی از دست میدهیم: «چه کسی به چه کسی کمک میکند، فرد نیازمند چطور در یک گفتمان برساخته میشود؟ بپرسیم چرا این سیستم اداره از قبلی بهتر یا بدتر است و درباره کمک گرفتن از منابع مالی خاص سوال کنیم. درباره مشارکت، توانمندسازی و ظرفیتسازی بپرسیم، مشارکت چه مبدعانی داشته؟ چه تاریخی داشته و چه شکلی به خود گرفته و آیا صرفا پشت سر طبل توانمندسازی یا مشارکت سینهزدن یا بدیهی انگاشتن اینها چاره کار ما است؟
شروع فعالیتهای مدنی پس از حکومتهای استبدادی
نفیسی در ادامه به بخشی از یافتههای انسانشناسانه درباره انجیاوها پرداخت. از نگاه او کارهای علوم اجتماعی گاهی بد است و گاهی زشت. زمانی بد است که بیموقع و دیر و کلیاند، عدد و رقماند و چیزی به ما اضافه نمیکنند. زمانی زشت است که در راستای هدفی هستند که جهتگیری خاصی را باب میکنند، اما میتوانیم امید داشته باشیم که یکسری از علوم اجتماعی هم خوب باشد و کمک کند با دادن دادههای تجربی و فراهمکردن همین فرصتهای مواجهه فعالان و پژوهشگران راهکارهایی از دل آنها تکوین و ظهور پیدا کنند. توجه به انجیاوها متعاقب جنگ سرد و از دهه ١٩٨٠ در اروپای شرقی و آمریکای لاتین، یعنی جاهایی که از دیکتاتوریها تازه رها شده بودند، باب شد: «آن زمان بود که بحث جامعه مدنی گل کرد که قرار بود از جایگاهی خارج از قدرت به نقد قدرت بپردازد. اواخر دهه ٩٠ میلادی سازمانهایی مثل بانک جهانی بحث همکاری با انجیاوهای محلی را مطرح کردند که از طریق آنها کمک یا پیام خود را به آن جوامع برسانند، دولت را دور بزنند یا از مواجهه مستقیم با مردمی که زبانشان را نمیفهمند، جلوگیری کنند. اینجا تفاوتی بین انسانشناسی و فعالیت انجیاوها اتفاق افتاد، انسانشناسی خود را با جریانهایی که از دل مردم جوشیده بود، همراه میدانست، ولی انجیاو در این تعریف نمیگنجید، چون بهنظر میرسید حالت رسمی و حرفهای دارد. یکی از اشکال عمده پرداختن انسانشناسی نقد سمنیشدن بود. ولی مطالعه انجیاوها صرفا میدان مطالعه دفتر خود انجیاو نمیتواند باشد. شبکهای از مردمنگاری چند میدانه است. مطالعه انجیاو، مطالعه دریافتکنندگان آن پیام و خدمات انجیاو و ارایهکنندگان کمکها و ساختار داخلی و پیشینه را میطلبد. اینکه چه ساختار طبقاتی جنسیتی و سیاسی دارند و از چه کسانی تشکیل شده است.»
سر برآوردن فعالیتهای جامعه مدنی پس از سرنگونی حکومتهای استبدادی مثالهای زیادی در تاریخ دارد. نفیسی از انسانشناسی در شیلی مثال میآورد که از جمعآوری زباله در یک محله میگوید: «چطور بلافاصله بعد از دیکتاتوری به مردم محله گفته شد اگر زبالهها در اطراف محل زندگیتان زیاد شده و کاری برای جمعآوری آنها صورت نمیگیرد، خودتان دست به کار شوید، چراکه این مشارکت شما مصداق دموکراسی است و نقد نسبت به این راهکار با این پاسخ مواجه میشد که پس شما میخواهید دیکتاتوری دوباره سر کار بیاید. نکته اینجاست که مشارکت مردم تنها در بخش اجرایی بود، آنها در تصمیمگیریها و نیازسنجیها مشارکتی ندارند. عدهای تصمیماتی میگیرند و در اجرا از جامعه مدنی میخواهند مشارکت کنند. این اتفاق در بنگلادش و هند هم افتاد و در قاهره هم جولیا الیاشا چنین بحثهایی را در رابطه انجیاوها با دولت مطرح کرد.» او میگوید بحث در اینباره در ایران هم میتواند باز شود و در بستر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود ایران رو بیاید تا اینکه از بحثهایی که بدیهی میانگاریم، از دلشان سوال درآورد.
سخنران بعدی سحر موسوی، مدیر خانه کودک ناصرخسرو به منابع انسانی میپردازد که سرمایههای انجیاوها محسوب میشوند. حرفی که فقط قرار نیست زیبا باشد، بلکه سرمایه، آن وقتی است که داوطلب برای مجموعه میگذارد: «افراد طوری وارد شوند که احساس کنند این همان جایی است که مدتی دنبالش بودند و کاری که باید انجام دهند. ما با کسانی مواجه میشویم که هیجان دارند و میخواهند با کودک ارتباط داشته باشند و کمک کنند. این نیروی انسانی احتیاج به آموزش دارد، کارش صرفا عمل خیر نیست و باید برای آن هم دانش و هم مهارت کسب کند تا حداقل آسیب را داشته باشد، چون گاهی مداخله غلط میتواند آسیب بزرگتری باشد. اما عموما مردم علاقهای به آموزش ندارند و دوست دارند زودتر وارد عمل شوند.» موسوی از فضایی سخن گفت که در آن برند شدن انجیاوها مد شده است و جذب هرچه بیشتر آنها باعث شده کیفیت گم شود و به سمتی برود که «بگویند ما بزرگتریم و آدمهای بیشتری را داریم خوشبخت میکنیم.» او تاکید میکند که انجیاوها هم باید گزینشگر باشند. یکی از حاضران یادآوری میکند که انجیاو باید این نیاز به آموزش را در داوطلب به وجود آورد. همچنین موسوی به حس تعلق اشاره میکند که در این ماجرا تاثیرگذار است. وقتی میخواهیم به سمت تغییر برویم و باید دایم سوال کنیم.
چالش تامین منابع مالی در انجیاوها از ابتدا تا امروز
دلارام علی از ١٥سال قبل یعنی زمانی که وارد انجمن شد، میگوید و اینکه حرف امروزش یک جور نگرانی جمعی است. او درباره یکی از موضوعات مهم و به گفته خودش روزمره انجیاوها؛ چالش تامین منابع مالی بحث کرد: «این موضوعی است که هر روز در مجموعههای مردمنهاد با آن سروکار داریم و بدون پول هیچکدام از این مجموعهها نمیگردد.» علی چندی پیش مطلبی در فضای مجازی منتشر کرد که بحثهای زیادی پیش آورد و موافقان و مخالفان آن با هم گفتوگو کردند. مطلبی با عنوان «آیا ما مسیر را درست پیمودهایم؟» که در آن از تغییر مسیر انجیاوها از تلاش برای تغییر قوانین تا خدمترسانی به گروهای محروم گفته است. او همچنین به این مسأله پرداخته که این تغییر مسیر کموبیش در کشورهای دیگر هم طی شده است: «نئولیبرالیزم با حمایت از توسعه سازمانهای غیردولتی در نقاط مختلف دنیا تلاش کرده است که آنها را در مسیری هدایت کند که به جای چانهزنی بر سر تغییر سیاستهایی که نابرابریسازند و انسانها را در جایگاههایی متفاوت از یکدیگر قرار میدهند، به سمت پروژههای «خودیاری» بروند. نئولیبرالیزم به واسطه سازمانهای غیردولتی به مردم میقبولاند که برای تغییر وضع باید خودشان به یکدیگر و به خود کمک کنند و سراغ چیزی بالاتر از آن نروند.» علی در این نوشته به فعالیتهایی مثل سوادآموزی به کودکان اشاره کرده و پرسیده آیا واقعا این کار توانست چرخه بیپایان فرودستی را بشکند و کودکان را برای تغییر در آینده آماده کند؟ او میپرسد که آیا بهتر نیست بعد از دو دهه آزمون و خطا دنبال تغییر وضع مردم باشیم و آنها را نیز درگیر فرآیند تغییر وضع کنیم؟
در این نشست نیز دلارام علی به بخشهایی از آن نوشته رجوع میکند و ترسیمی از مسیری که انجیاوها برای تامین منابع مالی رفتهاند، ارایه میدهد: «در سالهای نخست جدیترین منابع مالی، حق عضویتها و جمع کردن کمکهای مردمی از دوست و آشنا بود. کمی که جلوتر آمدیم انجیاوها بزرگتر شدند و بچههای بیشتری به ما مراجعه کردند و دیگر نمیتوانستیم با آن کمکها مجموعه را اداره کنیم.» او انجیاوها را به سه دسته تقسیم میکند، یک مجموعه سازمانهای خدمترسان هستند، گروه دوم نهادهای ترویجی پژوهشی و گروه سوم که هر دوی این کار را انجام میدهند. مثال علی برای این نوع، انجمن حمایت از حقوق کودک است. «هزینه یک مرکز خدماتی یعنی اجاره بهای هر ماه، یعنی پول آب، برق، گاز، غذا و لباس گرم و یعنی لیست بلندبالایی از هزینههای ثابت که بعد از مدتی دیگر حق عضویت و برگزاری بازارچه پاسخگوی آن نیست. شروع کردیم برخی از خدمات را رایگان دریافت کنیم، با درمانگاه صحبت کردیم که هر ماه تعدادی از کودکان را به رایگان ویزیت کنند و با کارخانه صحبت کردیم هر ماه میزانی قند و شکر به مجموعه بدهد. اما این هم جوابگو نبود.» این اتفاقها همزمان با تغییر رویکرد در دولت نسبت به فعالیتهای سازمانهای مردمنهاد شد. جایی که دیدند سازمانهای مردمنهاد دارند کار میکنند و روی پا ماندهاند تصمیماتی گرفته شد: «بدنه دولت تصمیم گرفت پروژههایش را برونسپاری کند. مثلا بهزیستی میخواهد اقداماتی انجام دهد، پروژهای به انجیاوها بدهد. یکسری از انجیاوها در سالهای نخست مرزبندیهای بسیار سفت و سختی داشتند. با اینکه ما هیچ پولی از هیچ نهاد دولتی نمیگیریم، اما کمکم بابش باز شد. کمی بعد دولت نرمتر شد و پای نهادهای بینالمللی باز شد که پروژههای کوچک و بزرگی آوردند. یونیسف و یواناودیسی آمدند. این هم مدلی از برونسپاری بود. آنهاپروژههای توسعهای را که دکتر نفیسی اشاره کرد، آوردند که انجیاوها انجام دهند. الان پای شرکتهای خصوصی، بازار و مسئولیتپذیری اجتماعی شرکتها به میان آمده است. به جایی رسیده که ما که بهعنوان نهاد غیردولتی نسبت به دولت موضع داشتیم، پایمان به تلویزیون باز شد، در تلویزیون تبلیغ کردیم و فکر کردیم داریم از حقوق کودک دفاع میکنیم، ولی بحث تامین منابع هم مطرح بود. هیچکدام از روشهای قبلی در این سالها منسوخ نشده است. اما هی یک دریچه برای خودمان باز کردیم که این دریچهها هر روز خطرناکتر میشوند و ما را به سمتی میبرند که متوجه خطر آن نیستیم.»
او در ادامه درباره هر کدام از راههای تامین منابع از ابتدا تاکنون توضیح داد که چرا پاسخگوی نیازها نشدند. ابتدا بحث حق عضویت بود: «من خودم بهعنوان یک فعال مدنی به این مسأله اعتراض کردم که چرا من هم باید فعالیت کنم و هم حق عضویت بپردازم؟ حق عضویت مربوط به کسانی که پای کار نیستند. حق عضویتها روزبهروز کمتر شد. با خیرها هم نمیشد منابع را تامین کنیم. آنها برای کمکهایشان تعیین تکلیف میکردند که گاهی با سیاستهای ما ناهمخوان بود و برایمان چالشهای اجرایی به وجود میآورد. مثلا گوسفند سر میبریدند و ما میماندیم با ٥٠کیلو گوشت برای ٥٠٠ خانواده و این میشد مسأله که در محل به یک عده گوشت دادیم و به یک عده ندادیم.» او از زمانهایی میگوید که حامیان فردی مراجعه میکردند و میگفتند با کمکشان فقط باید شالگردن یا لوازم تحریر یا غذا برای بچهها بخرند و نمیشد با این پول کار دیگری کرد.
«بازارچهها هم دیگر پول درنمیآوردند. ناگهان با شکلهای دیگری از بازارچهها مواجه شدیم. ابتدا دهه ٨٠ با چنین بازارچهای وارد شدم. جاهایی که بادکنکهای ٢٠میلیونی میفروختند و سلبریتیها حضور داشتند و دختران و پسران جوانی که با لباسهای متحدالشکل هندزفری به گوشهایشان بود و کارشان برگزارکردن بازارچه بود. میدانم که این جمعها را میشناسید و به شما مراجعه کردهاند و پیشنهاد دادهاند که برایمان بازارچهای برگزار کنند که ١٠٠میلیون فروش داشته باشد، در عوض ٤٠درصد سود را بردارند.» خیلی از حاضران در جلسه، آنها که سالهاست کار مدنی کردهاند، اینجا سر تکان میدهند و لبخند میزنند. «ما نمیتوانستیم این کار را بکنیم، زیرا آن پول را افراد به اسم کودک کار دادهاند و نمیتوانستیم ٤٠درصد را به گروه حرفهای برگزارکننده بدهیم.» سازمانهایی کارگزار میشدند که بازارچهها را به این شکل برگزار کنند.
خطرات تخصصی شدن
به کارگزارهای دولت تبدیل شدیم. این خلاصهای است از نتیجهای که دلارام علی درباره چالش پول گرفتن از دولت میگیرد: «دریافت کمک از دولت ما را از نهادهای معترض سفتوسخت دولت به همدستهای دولت تبدیل کرد. کسانی که با یک پول کم میشود همراهشان کرد. اما مگر نه اینکه ما این سازمانها را در اعتراض به وضعیت ساختیم؟ وضعیتی که در آن برخی از کودکان از آموزش یا سلامت محرومند؟ چه اتفاقی افتاد؟ ما مراکزی راهاندازی کردیم که به کودکان بازمانده از تحصیل خدمات سوادآموزی میدهد. از نهادی که هر روز ممکن بود جلوی آموزشوپرورش یا سازمانهای دیگر بایستد، تبدیل به همکاران آن شدیم. اتفاقی که دارد برای ما میافتد این است که روابطعمومی حرفهای میآوریم که برایمان پول خوب جمع کند.» چه باید کرد؟ دلارام علی میپرسد و میگوید شفاف باشیم، توضیح دهیم از کجا پول میگیریم و آن کسی که از او پول میگیریم چه عملکردی دارد، اگر از یک بانک یا کارخانه لوازم خانگی کمک میگیریم و آرم آنها را کنار آرم خود میگذاریم و به آن گواهی مسئولیت اجتماعی میدهیم، توجه کنیم که آیا این مسئولیتپذیری اجتماعی در همه اشکال آن سازمان وجود دارد؟ آیا آن سازمان به محیطزیست اهمیت میدهد یا تضاد طبقاتی را گسترش نمیدهد؟ همیشه متخصصشدن به کار ما نمیآید. مثالی میزنم از تخصصگرایی. در اسراییل متخصصانی ضدانسانیت به کار میگیرند که چطور بزرگراهها را طراحی کنند تا فلسطینیها از هم دور شوند و به هم نرسند. افتادن به دام تخصص گاهی ما را به مسیرهای عجیبی میبرد.»
صحبتهای دلارام علی به اینجا که میرسد، زمان سخنرانیها تمام شدهاست و حاضران سوالهایشان را مطرح میکنند. با این توضیح که دستاندرکاران جلسه میگویند این جلسه طرح سوال است. شاید برای سوالها پاسخی نباشد یا فرصتی برای پاسخگویی پیش نیاید. اما مهم آن هدفی است که از ابتدا این جمع را شکل داده، یعنی سوالکردن از خود و عملکرد مجموعهها. یکی از حاضران در ادامه صحبتها میگوید ما باید کمک کنیم ساختارها اصلاح شوند و دیگری میگوید مهم این است که ما در دیالکتیک جامعه و دولت کجا ایستادهایم.
در جلسهای که هم قدیمیها و هم جوانترهای انجیاوها در کنار هم نشستهاند و بحث و گفتوگو میکردند، یکی از جوانها از عملکرد برخی پیشکسوتها انتقاد میکند که فرهنگ زورخانهای است و حق گفتوگو با پیشکسوت را نداریم و به هر دلیلی نشسته و نه میگذارد آدم جدید بیاید و نه جانشینپروری میکند، چقدر ما خودمان مطالبهگری را میپذیریم تا بخواهیم مطالبهگری را در مردم تقویت کنیم. پس از او لیلا ارشد میگوید دریچهای باز شده که میشود دربارهاش صحبت کرد: ما این سالها بندبازی کردیم، مراقب بودیم که نه این طرف بیفتیم و نه آن طرف. آن اوایل من جزو کسانی بودم که موافق بودم کمکها را از سازمانهای دولتی بگیرم و مطالبهگریام را هم میکردم. دلیلم هم این بود که ما این پروژهها را انجام میدهیم و زبانمان درازتر است. ما دهه٧٠، ٦٠٠بچه بازمانده از تحصیل را آموزش میدادیم و آن موقع صدایمان بلندتر بود. اگر قرار است کار شود دولت نمیتواند بگوید دارید سیاهنمایی میکنید. میتوانستیم به مسائلی که هر روز با آنها درگیر بودیم، استناد کنیم.
دلارام علی در انتها میگوید ما با سازماندهی مخالف نیستیم. او مثالی آورد از زمانی که قانون جدید انجیاوها تصویب شده بود و در جلسهای به آن بهانه، خیلی از انجیاوها بر مسأله نظارت و بازرسی تاکید میکردند: «باورم نمیشد که ما میخواهیم یک سازمان دولتی بر ما نظارت کند و یک نهاد دولتی برایمان تصمیم بگیرد که چطور منابع مالیمان را به دست میآوریم. من به اکتیویست حرفهای معتقدم، نه به کسی که بلد است برند بسازد، اکتیویستی که خسته نمیشود.» او میگوید هدف اولیه راهاندازی مرکزهای خدماتی این بود که به گروههای هدف دسترسی پیدا کنیم، اما بعد انگار یادمان رفت و فکر کردیم ما سازمان آموزشوپرورش یا سازمان بهداشت و درمان هستیم و باید وظایف آنها را انجام دهیم.
آنها از خودشان سوال میکنند حالا باید در چه مسیری قدم بگذاریم؟
ناگهان با شکلهای دیگری از بازارچهها مواجه شدیم. جاهایی که بادکنکهای ٢٠میلیونی میفروختند و سلبریتیها حضور داشتند و دختران و پسران جوانی که با لباسهای متحدالشکل هندزفری به گوشهایشان بود و کارشان برگزارکردن بازارچه بود. میدانم که این جمعها را میشناسید و به شما مراجعه کردهاند و پیشنهاد دادهاند که برایتان بازارچهای برگزار کنند که ١٠٠میلیون فروش داشته باشد، در عوض ٤٠درصد سود را بردارند. ولی ما نمیتوانستیم این کار را انجام دهیم
امروز آن آرمان نقد و تغییر و فشار آوردن بر مسئولان، جای خود را به همکاری و همافزایی با بخش خصوصی و دولتی داده است و شاید آن روح داوطلبانه و ساختارگریز و تغییر را باید امروز در جای دیگری جستوجو کرد
دریافت کمک از دولت ما را از نهادهای معترض سفتوسخت دولت به همدستهای دولت تبدیل کرد. کسانی که با یک پول کم میشود همراهشان کرد. اما مگر نه اینکه ما این سازمانها را در اعتراض به یک وضعیت ساختیم؟ وضعیتی که در آن برخی از کودکان از آموزش یا سلامت محرومند؟