طلبه زخمی شده در حوادث اخیر : دستم فدای چادر زنان و یک تار موی رهبرم/ برخی میخواستند نظام را به زمین بزنند
یک طلبه که در حوادث اخیر در روز ۲۴ آبان مورد حمله تعدادی از معترضان در خیابان واقع شده و از ناحیه دست زخمی شده، به تشریح روز حادثه و موارد دیگر پرداخت.
به گزارش سایت دیدهبان ایران؛ حجت الاسلام محمدتقی وکیل پور طلبه ای که درحوادث اخیر مورد حمله معترضان به نظام در خیابان زخمی شده یود به تشریح وقایع آن روز پرداخت.
بنابر گزارش دیده بان ایران به نقل از ارگان رسانه ای نزدیک به حوزه های علمیه اهم مصاحبه حجت الاسلام وکیل پور در ذیل آمده است:
*اصلا بسیج با این نگاه ساخته شد که در یکسری اتفاقات باشد و هر جایی احساس خطر کند که کسی بخواهد خدشهای به نظام و انقلاب وارد کند، حضور پیدا نماید.
عرصه های امنیتی، اقتصادی، مسائل مربوط به مستضعفین، عرصه های سخت و تنگ و هر عرصه ای که مرتبط با مردم است، بسیج حضور دارد و ناخودآگاه در آنجا شرکت می کند.
*بعضی از اینها میگفتند که به بسیجی ها و فرزندان شهدا و جانبازان، سهمیهی دانشگاه میدهند.
به آنها میگفتم: پدرت هر روز خون بالا بیاورد، کدام دانشگاه به شما سهمیه بدهیم؟ پدرت دائم جلوی شما ناله بزند... . خون بالا آوردن را به خاطر عارضههای شیمیایی میگویم.
حاضر هستی دو تا از انگشتان پدرت را بدهی و سهمیهی دانشگاه فلان را بگیری؟ مگر اینکه فرد با پدرش مشکل خاصی داشته باشد و الّا کسی که نگاه انسانی داشته باشد، حاضر نیست پدرش یک خط بردارد.
* بین ستارخان و صادقیه یک خیابانی به نام خیابان سازمان آب است که بنده در آنجا به یک موتوری مشکوک میشوم که وقتی خواست از کنار من رد شود، از پشت سر، شخصی که عقب نشسته بود را گرفتم. (چون ترافیک بود، سرعت موتور پایین بود)
دستم به جیب او خورد و فکر کردم زنجیری یا چیزی در جیبش دارد. او سریع خودش را تسلیم کرد، یعنی پایش را بر روی زمین گذاشت و ایستاد؛ اما راکب از روی ترک موتور بلند شد و فرار کرد.
وقتی دست در جیب او کردم،دیدم یک نارنجک دست ساز بزرگ در جیب اوست و چون نارنجک تکان خورده بود، در کمتر از ۲ دقیقه بین دستم منفجر شد و انگشتان من مثل یک غنچهای باز شد. انگشتم تقریبا به پوست آویزان شد، وسط دستم شکافت و موجب مجروحیت من شد.
* دستم از وسط شکافته شده بود و دو انگشت شست و اشاره در آن اتفاق به پوست وصل شده بودند که پس از حضور در بیمارستان، انگشت اشاره پیوند زده شد و الان کمی حرکت دارد؛ اما انگشت شست تقریبا سیاه شده و داریم کارهایی بر روی آن انجام میدهیم که ببینیم چقدر میتوانیم آن را نگه داریم.
* دستم از وسط شکافته شده بود و دو انگشت شست و اشاره در آن اتفاق به پوست وصل شده بودند که پس از حضور در بیمارستان، انگشت اشاره پیوند زده شد و الان کمی حرکت دارد؛ اما انگشت شست تقریبا سیاه شده و داریم کارهایی بر روی آن انجام میدهیم که ببینیم چقدر میتوانیم آن را نگه داریم.
*در این مدت بیش از ۱۵۰۰ تماس تلفنی با من گرفته شد. حالا اینها تعداد تماسهایی بود که با گوشی من گرفته شد، نه اینکه با گوشی پدرم، دوستان و رفقایم که با آنها هم تماس میگرفتند و میپرسیدند.
* ما نسبت به بعضی از آدمها بیخیال رد شدهایم. یادم است که یک بار یک آقایی سرش در سطل زباله بود، به او سلام کردم. سرش را از سطل زباله درآورد و گفت: شما کجای زندگی ما هستید؟ اصلا شما ما را میبینید؟ یعنی او حتی نیاز به توجه من داشت.
ما با مردمی طرف حساب شدهایم که بیش از ۴۰ سال است که نظام را نگه داشتند و متأسفانه برخی مسئولین میخواستند نظام را به زمین بزنند.
ما با مردمی طرف بودیم که وقتی یک محبت کوچک به آنها کردیم نزدیک به ۱۵۰۰ تماس تلفنی با من داشتند. در این ایام، از روستایی که ۱۵ سال پیش من به آنجا رفته بودم، تماس داشتم.
حالا اینها برای بعد از این است که این اتفاق برای من افتاد. میخواهم بگویم که من این مردم را میشناختم و میدانستم که این مردم زحمت کشیدند.
این مردم در دورهی دفاع مقدس جوانانشان را دادند. در سختترین شرایط اقتصادی، فشارهایی که میآمد، تحریمهایی که بود، کمکاری هایی که از سوی مسئولین بود، میدانستند که مسائل را باید داخل کشور حل کنند.
* مردم این نیستند که رسانهها نشان میدهند. یکی، دو روز قبل از این حادثه و در همان زمان هایی که عمامه پرانی پررنگ بود، عمامهی من را در خیابان زدند. در مسیری که من رفتم، قبل از اینکه این اتفاق بیافتد، چند خانم حتی بدون حجاب به من گفتند: حاجآقا! مراقب باش. آنقدر دوست داشتم که آنجا رسانه وسط بود که اینها را نشان میداد یا میکروفونی به من وصل بود که ما صداها را پخش میکردیم. البته یک عده هم حرفهای ناجور میزدند، ولی یک عده در همان مکان به من گفتند: حاجآقا! مراقب باش.
بنابر گزارش دیده بان ایران؛ حجت الاسلام وکیل پور خاطر نشان کرد؛ من به علی کریمی و این آدمها چیزی نمیگویم. دستشان را میگیرم و میگویم بیا که میخواهم چیزهایی را به شما نشان دهم. قبر این بچه را ببین. بعضی از چیزهایی که ثمرات کارهای اوست را باید ببیند.
بیا کمی ثمرات کارهایت را ببین، به زندان برو و ببین که چند تا جوان به واسطهی پست ها و توئیت هایت تحریک شده اند.
تو اگر میخواستی انقلاب کنی پس چرا خانهات را فروختی و رفتی؟ تو که اینقدر سروصدای زیاد میکنی، حاضر نشدی که یک خط روی خودت بیفتد؛ آن دورهای هم که در اینجا بودی خیلی در این فضاها نبودی، چطور یکدفعه وارد این فضاها شدی؟ اصلا از نوع توئیت زدنهایت میگویم که تو خودت بودی؟ تو اصلا میتوانی این مدلی توئیت بزنی؟ مثلا توئیت زدی: «به همه جا تسلیت میگویم غیر از سیستان، غیر از زابل»، معلوم است که داری تفرقه میاندازی. یک جنس حرفهای استدلالی هم باید به او گفت، ولی به نظرم به این آدمها بیشتر باید آفتهای کاری که انجام دادهاند را نشان داد.
*دست ما فدای چادر همهی خانمها؛ دست ما بدون هیچ تعارفی، فدای تار موی رهبرمان و آقا صاحب الزمان(عج).
* بنده واقعا از این مصاحبه ها خجالت میکشم و میگویم اینها در مصاحبهها هم نباشد خیلی بهتر است که به جای اینکه روایت ما شنیده شود، روایت جانبازانی که غفلت کردیم شنیده شود؛ روایت مظلومیت آنها شنیده شود.