مرد جوان راز جنایت خانوادگی را در دادگاه فاش کرد/ می خواستم زنم را به افغانستان ببرم نگذاشتند؛ من هم با قمه به آنها حمله کردم
درپی درگیری خانوادگی در خانهای قدیمی در جنوب تهران، دو زن با ضربات متعدد چاقو به شدت زخمی شدند. ابتدا مأموران کلانتری ۱۳۲ نبرد که ازطریق مرکز فوریتهای پلیسی 110 در جریان این واقعه قرار گرفته بودند، خود را به محل حادثه رساندند. آنها با حضور در خانه مدنظر پیکرهای خونآلود دو زن را مشاهده کردند که هدف ضربات چاقو قرار گرفته بودند. یکی از این زنان به نام مهسا 27ساله و زن دوم که میانسال بود، حکیمه نام داشت و مادر مهسا بود. یکی از این زنان درگذشت
به گزارش سایت دیده بان ایران؛ شامگاه دهم تیر سال ۹۸ پروندهای جنایی در تهران تشکیل شد. آن شب درپی درگیری خانوادگی در خانهای قدیمی در جنوب تهران، داماد خانواده دست به چاقو برد.
ابتدا مأموران کلانتری ۱۳۲ نبرد که ازطریق مرکز فوریتهای پلیسی 110 در جریان این واقعه قرار گرفته بودند، خود را به محل حادثه رساندند. آنها با حضور در خانه مدنظر پیکرهای خونآلود دو زن را مشاهده کردند که هدف ضربات چاقو قرار گرفته بودند. یکی از این زنان به نام مهسا 27ساله و زن دوم که میانسال بود، حکیمه نام داشت و مادر مهسا بود.
هر دو زن بهسرعت به بیمارستان منتقل شدند و کادر درمان تلاش خود را برای نجات آنها از چنگ مرگ آغاز کرد، اما اقدامات پزشکی برای رهانیدن مهسا از مرگ بیثمر بود و او جان خود را از دست داد. پزشکان با سختی زیاد توانستند مادر او را به زندگی بازگردانند.
همان شب بازپرس جنایی تهران به کارآگاهان ویژه مبارزه با قتل پلیس آگاهی مأموریت داد تا درباره این جنایت تحقیق و ضمن شناسایی و دستگیری قاتل، جزئیات واقعه را در پرونده ثبت کنند.
مأموران در گام نخست سراغ پدر مهسا رفتند. مرد داغدار در همان ابتدا قاتل را معرفی کرد؛ او کسی غیر از جمشید، داماد خانواده و شوهر مقتول نبود. اگرچه جمشید بعد از اینکه خون بهپاکرده بود از مخمصه گریخته بود، اما جستوجوهای پلیس برای ردیابی او خیلی زود نتیجه داد و این مرد بازداشت شد.
جمشید وقتی به پلیس آگاهی منتقل شد و پشت میز بازجویی نشست، خوب میدانست هیچ راه فراری برایش باقی نمانده و به پایان خط رسیده است، بنابراین ناگزیر از بیان واقعیت بود.
او چنین گفت: من و همسرم ساکن افغانستان بودیم. ما چند سال قبل به همراه خانواده مهسا به ایران آمدیم و در این مدت صاحب دو فرزند شدیم؛ یک دختر و یک پسر. من شغل و درآمد خوبی داشتم و زندگی بر وفق مراد بود. همهچیز خوب پیش میرفت تا اینکه در یک ماجرای پیشبینینشده کارم را از دست دادم. از آن به بعد بود که گرههای زیادی در زندگی ما ایجاد شد. بیکار و بیپول شده بودم. اوضاع کاملا به هم ریخت و شرایط خیلی سخت شد.
به مهسا گفتم بهتر است به افغانستان برگردیم و در آنجا بار دیگر از صفر شروع کنیم. اینطور باز هم میتوانیم زندگیمان را سروسامان بدهیم، ولی زنم حاضر نبود به کشورمان برگردد و میگفت هرگز راضی به این کار نخواهد شد. اینطور بود که اختلافات من و مهسا شروع شد و در این میان خانواده همسرم نیز در زندگی ما دخالت میکردند و به همین دلیل اوضاع پیچیدهتر شد.
متهم به قتل ادامه داد: همسرم همراه دو فرزندم به خانه پدرش رفته بود و والدین مهسا اجازه نمیدادند من زن و بچههای خودم را ملاقات کنم. هر دفعه که به مقابل خانهشان میرفتم، حرفهایی میزدند که من را ناراحت میکرد و بهشدت به هم میریختم. چند بار از مهسا خواستم به خانه برگردد، اما خانوادهاش مخالفت کردند و مانع او شدند. آنها میگفتند من بیکار هستم و منبع درآمدی ندارم، به همین دلیل نمیتوانم از زن و بچههایم مراقبت کنم و بهتر است آنها به خانه من نیایند تا زندگی آرامتر و بهتری داشته باشند. من دیگر طاقت نداشتم این وضعیت را تحمل کنم. همهچیز بههمریخته و آشفته بود. در نهایت شب حادثه به خانه پدرزنم رفتم و به زنم گفتم باید به این اوضاع پایان بدهد. به او گفتم راه چاره ما بازگشت به افغانستان است و هیچ چارهای برایمان باقی نمانده است. مهسا وقتی این حرفها را شنید، شروع به دادوفریاد کرد و دختر و پسرم را مقابل چشمانم کتک زد و گفت بهتر است آنها را با خودم به افغانستان ببرم، اما او خودش نمیآید. زنم میخواست دختر کوچکم را از بالای پلهها به پایین پرتاب کند که عصبانی شدم. چاقوی آشپزخانه را برداشتم و زنم را با آن زدم. بعد وقتی مادرزنم جلو آمد، او را هم زدم و فرار کردم.