آخرین وضعیت فرزند «مهشید گودرز» از زبان همسرش/ دل دیدنِ بچهام را ندارم/ مهشید داوطلبانه به آی سی یوی کرونا رفت/ همسرم برای حفظ سلامت بچهمان از خودش گذشت
همکاران مهشید گفته بودند «مسعود بابایی» بعد از مراسم تشییع سر مزار مانده و آخر شب نگهبان بهشتزهرا راهی اش کرده تا بیرون برود. امروز هم قبل از طلوع آفتاب به بهشتزهرا رفته و هنوز هم همانجاست؛ سر مزار مهشید بسط نشسته است.
به گزارش دیده بان ایران؛ دو روز پیش بود که خبر شهادت «مهشید گودرز» پرستار باردار بیمارستان لقمان تهران کارنامه شهدای مدافع سلامت را پربارتر و داغ دل ۱۹۲ خانواده شهید را تازه کرد. پزشکان معالج چند ساعت قبل از شهادت مادر، نوزاد هفتماهه را از مرگ نجات دادند و او را از شکم مادر خارج کردند. حالا دو روز بعد از مراسم خاکسپاری جز تصویری تلخ از وداع مرد جوان با همسرش و تصویر چشمان بهتزده مادر از حالوروز خانواده شهید بیخبریم.
همکاران مهشید گفته بودند «مسعود بابایی» بعد از مراسم تشییع سر مزار مانده و آخر شب نگهبان بهشتزهرا راهی اش کرده تا بیرون برود. امروز هم قبل از طلوع آفتاب به بهشتزهرا رفته و هنوز هم همانجاست؛ سر مزار مهشید بسط نشسته است.
آنطرف خط صدایی گرفته در تلفن میپیچد. سخت است شریک شدن در چنین غم ناباورانهای و تسلیت گفتن. بعد از تسلیت وقتی حال نوزاد را میپرسیم یکی از بغضهای تمامنشدنی این روزهایش میترکد و اینطور جوابمان را میدهد: ِ «من دل دیدن بچهام را ندارم. خواهرم صبح از بیمارستان خبر آورد که حالش بهتر است. حتی جرئت نگاه کردن به عکسی که خواهرم از بچهام گرفته و برایم فرستاده را ندارم. مهشید برای به دنیا آمدن پسرمان لحظهشماری میکرد. این بچه آلان آغوش مادر میخواهد. من چه کنم؟» وسعت این غم آنقدری هست که غرور مردانه هم در برابرش تسلیم شود و صدای های های گریههای مرد جوان دوباره درگوشی تلفن میپیچد.
حالوروز خانواده شهید گودرز با حاشیهها و شایعههایی که بعد از شهادت او در فضای مجازی میپیچد و دستبهدست میشود ناکوکتر میشود. این را میتوان از حال مسعود بابایی فهمید که همزمان باتحمل داغ از دست دادن همسر جوانش باید پاسخگوی شایعهها باشد و به ما میگوید: ِ
«شنیدم که شایعه کردند مهشید باوجود گذراندن ماههای آخر دوران بارداری مجبور به خدمت در آی سی یوی بیماران کرونا بوده است. شما بنویسید تا آنهایی که از شهادت پرستاران هم برای اهداف خودشان بازارگرمی میکنند بخوانند؛ همسر من در بخش پی سی آر یا بخش احیای اورژانس بیمارستان لقمان کار میکرد. بعد از آمدن کرونا داوطلبانه به آی سی یوی کرونا رفت. بعد از حدود چهار ماه، باردار که شد مدیر پرستاری و سوپروایزر بیمارستان گفتند به دلیل بارداری و خطراتی که بخش کرونا دارد باید به بخش دیگری منتقل شوید. مهشید قبول نکرد و علیرغم اصرار مسئولان بیمارستان تا ماه سوم بارداری بازهم داوطلبانه در آی سی یوی کرونا به بیماران خدمت کرد.
در ماه سوم، مدیر پرستاری نامه کتبی به او داد و گفت اینیک دستور است و موظفید به بخش دیگری بروید. مهشید اینقدر شیفته خدمت به بیماران کرونایی بود که بدون رضایت قلبی بخش کرونا را ترک کرد و ماههای آخر عمرش در آی سی یوی مصدومان بیمارستان مشغول به کار شد. این اواخر به مهشید مرخصی اجباری میدادند اما قبول نمیکرد و میگفت بیمارستان مریض بدحال زیاد دارد. یک سری از نیروها هم کرونا گرفتند و نیستند. من هم بروم فشار کار بچهها را اذیت میکند. قرار بود از اوایل اسفند دیگر سرکار نیاید و دو ماه آخر بارداری را در خانه بماند اما اجل امان نداد.»
«مهشید را همه، با مهربانی، فداکاری، صبر و روی گشادهاش میشناختند. در بیمارستان به این سه ویژگی شهره بود و همین خصایص اخلاقیاش بود که مرا جذب او کرد. من در آزمایشگاه بیمارستان لقمان کار میکردم که با مهشید آشنا شدم. ازدواج کردیم و این ویژگیهای او زندگیمان را هم غرق در خوشبختی کرده بود. 4 سال باهم زندگی کردیم. در سختیها و ناخوشیهای زندگی هوای من را داشت. اگر گاهی کم میآوردم میگفت ما کنار هم هستیم. باهم زندگیمان را میسازیم. این ازخودگذشتگی و روی گشاده در بیمارستان و در مواجهه با بیماران ده برابر بود.
بروید از همکارانش بپرسید در این ده سال که مهشید پرستار بیمارستان لقمان بود هیچکس عصبانیت او و اخمهایش را دیده بود؟ از خودش میگذشت به خاطر مردم. از خوابش، از جانش. وقتی خیلی از پرستارها از کار کردن در بخش بیماران کرونا طفره میرفتند، او را به خاطر بارداریاش با دعوا از آی سی یوی کرونای بیمارستان بیرون آوردند. مهشید دستبهخیر بود. هرماه میگفت مسعود ما هر دو کار میکنیم دستمان به دهنمان میرسد من بیمارانی را میشناسم که پول خرید یک کیلو گوشت را هم ندارند. باهم خرید میکردیم. عاشقانه مواد غذایی را بستهبندی میکرد و باهم به نشانیهایی میبردیم که قبلاً در دفترش ثبت کرده بود.»
در طول مصاحبه بارها بغض میکند و بیهوا بغضش میترکد و بلندبلند گریه میکند؛ آرام که میشود فصل دیگر ازخودگذشتگی پرستار شهید را روایت میکند؛
«مهشید برای حفظ سلامت بچهمان از خودش گذشت. ما باهم کرونا گرفتیم. جواب تست که مثبت شد قبول نکرد از ریهاش سیتیاسکن انجام شود. گفت اشعه به جنین آسیب جبرانناپذیر میزند. دکتر دارو تجویز کرد. بعضی از داروها را نخورد. گفت به جنین آسیب میزند. گفتم مهشید بیخیال بچه شو. ما بازهم میتوانیم پدر و مادر بشویم. گفت نه. نگران نباش. بقیه همکارها هم شرایط جسمیشان مثل ما بوده است. کمی تب و سرفه و بعد از چند روز حالشان خوب شده. من هم خوب میشوم. ریه مهشید بدون علامت درگیر شده بود. روز پنجم حالش بد شد و در بیمارستان بستریاش کردند. سه روز بعد به دلیل زجر تنفسی مجبور شدند اینتوبه اش کنند.
روز آخر ساعت 6 غروب او را سزارین کردند و بچه را نجات دادند. ساعت 11 شب وقتی حال مهشید را از پرستار پرسیدم، با نگرانی گفت کد خورده و پزشکان در حال احیای او هستند. دنیا روی سرم خراب شد. آن لحظات فقط به شبهایی فکر میکردم که مهشید خوشحال و خندان بود و میگفت مسعود امروز انگار همه دنیا مال من شده، دو مریض را که کد خورده بودند و امیدی به زنده ماندنشان نبود احیا کردیم، برگشتند به زندگی. خدایا شکرت!
آرزو میکردم کاش در بخش آی سی یو باز میشد و همان جملهها را از زبان پرستار مهشید میشنیدم اما همیشه تقدیر با خواست ما پیش نمیرود. نیم ساعت بعد در باز شد و من از بغض پرستار فهمیدم پسرم بیمادر شده است.»
منبع: فارس
🥺🥺🥺🥺🥺😔😔😔😔😔😣😣😣😣😣😣😣😔😔😔😔😔😞😞😓😓😓😓😓
😢
😢