تجاوز به دختران افغان

  • خانواده‌ای با دو بچه. یک دختر کوچک و یک پسر نه ساله. با کمک قاچاقچی‌های آدم بر آنها را به مرز می‌رسانند آمده اندآنها زمانی طولانی راه رفته‌اند. در خستگی، با گرسنگی. امر و نهی شنیده‌اند تا رسیده‌اند به دیوار طولانی، خیلی طولانی مرز. ارتفاعی سه و نیم متری را بالا رفته‌اند. زن، مرد، بچه. در هر سن. دیوار صاف، سیاه و سیمانی. زن‌ها ناخن نداشته‌اند. چنگ زده‌اند و از دست‌های قلاب شده مردها رفته‌اند بالا. علامت شان نورهای لیزری سبز و نارنجی بوده. آدم‌برهای این طرف، سبز و آن طرفی‌ها، نارنجی. اول زن و دختر کوچکش. بعد مرد خواسته بچه‌اش را بفرستد بالای دیوار؛ آدم‌بر گفته اول خودت برو. بچه‌ات را می‌دهم بالا. شب، روز شده. همه در دشت گریخته‌اند و خبری از بچه نشده. زن و مرد فقط گریه کرده‌اند. کل دیوار طولانی را هروله‌کنان صد دفعه رفته‌اند و آمدند. فکر کردند شاید بچه از جایی دیگر این طرف دیوار انداخته شده باشد. نبوده. نیروهای مرز دل‌شان سوخته و پا به پای آنها گشته‌اند. بالاخره پسر بچه را پیدا کرده‌اند. آن سوی مرز. با تعرض‌های پیاپی. بچه خونین. لباس‌های پاره و امعا و احشا بیرون ریخته.