نشست آیین رونمایی کتاب «مسیح در قصر» برگزار شد/ علیرضا بهشتی: صداقت مولف در این اثر انعکاس پیدا کرده است
نشست رونمایی از کتاب "مسیح در قصر" برگزار شد.«سیدعلیرضا بهشتی» در مراسم رونمایی از این کتاب به تشریح یافته های خود از کتاب خاطرات سرتیپ علی اصغر کورنگی؛ رئیس سابق زندان قصر پرداخت و گفت: در این اثر صداقت مولف را می توان دید و هم آنکه گردآورنده نیز به انعکاس این صداقت کمک کرده است. این کتاب، اثر خوبی در تاریخ شفاهی است
به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران ؛ نشست رونمایی از کتاب "مسیح در قصر" برگزار شد. لیزنا به نقل از روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران نوشت؛ نشست آیین رونمایی کتاب «مسیح در قصر» که اختصاص به خاطرات سرتیپ علی اصغر کورنگی؛ رئیس سابق زندان قصر دارد و به کوشش مهسا جزینی گردآوری شده است، عصر سهشنبه ، ۹ مرداد در تالار فرهنگ سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار کرد.
در ابتدا «کاظم موسوی بجنوردی» سخن گفت: من سرتیپ کورنگی را اولین بار در زندان قصر دیدم، وقتی زیر اعدام بودم. سلول اعدامی، نرده ای است تا داخلش قابل رویت باشد. او گفت که تو را اعدام نمی کنند، تو نوه آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی هستی و اعدامت نمی کنند. او با ما که زندانیان سیاسی بودیم همکاری محرمانه هم میکرد، مثلا شنود را لو میداد و خبر میداد که مواظب باشید حرفهایتان شنود میشود. البته بعد از ایشان بازجویی میکند و ماجرا لو میرود. در هنگام بازجویی هم ایشان نمیتواند دروغ بگوید و در توجیه کارشان میگویند من این کار را کردم که اینها به حکومت اعتماد پیدا کنند. بهرحال او به خاطر همین ماجرا یک ماه زندانی شد.
او ادامه داد: آقای کورنگی فقط به کارهای نیک انسانی گرایش داشت و اگر ما به دینداری و همین اسلام کنونی از این نقطه نظر نگاه کنیم میبینیم مبنای اخلاق عقل است نه دین. البته که دین هم روی اخلاق صحه میگذارد و آن را تقویت میکند اما پایه حسن و قبح عمل، عقل است.
موسوی بجنوردی افزود: واقعیت این است که کورنگی در خانوادهای بزرگ شد که وجدان را در تمام شئون زندگی در نظر میگرفتند. او در هر مسئولیتی وجدان را مبنا قرار میداد و آن را لحاظ میکرد.
در ادامه این نشست، «علیاصغر کورنگی»، پشت تریبون رفت و با تشکر از مهسا جزینی نویسنده کتاب «مسیح در قصر» و کتابخانه ملی آرزو کرد که این رونمایی کتاب به خودنمایی تبدیل نشود.
او گفت: کلا زندان نقطه مشمئزکننده و کراهتآوریست. آن وقتها که رئیس زندان بودم و گاهی به مدرسه بچهام میرفتم تا میشنیدند که من رئیس زندانم ناگهان همه جا سکوت میشد. انگار عزرائیل دیدهاند. زندانبان هم نماینده همین لفظ است و همان مختصات را دارد اما دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/ فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد. و من واقعا این فرشتهها را در جریان انقلاب دیدم. من سرتیپ زمان شاه بودم، از او نشان و مدال داشتم اما فرشتههایی مثل آقای حجتی و... مرا از هر خطری مصون نگه داشتند.
کورنگی افزود: زمانی که رئیس زندان قصر شدم خدمت یکی از عرفا رفتم و گفتم من نمیخواهم این مسئولیت را بپذیرم و زندانبان باشم اما ایشان گفت: مرد به زندان شرف آرد به دست... بمان و به زندانیان کمک کن.
او همچنین درباره رسوم غلطی که در زندان وجود داشت و تلاشش برای از بین بردن آن سخن گفت و اظهار داشت: یکی از این رسوم دادن القاب زشت به زندانیان بود. من از بلندگوی عمومی زندان اعلام کردم که هیچ کس حق ندارد به کسی توهین کند و حتی اگر نگهبانان به شما توهین کردند جوابشان را بدهید. بعد ۵۵۰ پاسبان و ۵۰ـ۶۰ افسر را جمع کردم و گفتم دستور اکید میدهم که حق ندارید به زندانیان توهین کند. یک ساعت بعد آنها اعتصاب کردند و گفتند بدون فحش نمیشود زندان را اداره کرد. من سراغ تیمسار مبصر رفتم و او روز بعدش آمد و گفت دستور کورنگی دستور من است و بدین ترتیب به قول ما اصفهانیها ماستها کیسه شد. کاش یکی از مسئولین مربوطه در این جلسه بود و میدید که با این شیوه هم میشود مدیریت کرد.
یکی دیگر از کارهایی که کورنگی به آن اشاره کرد خلاصه کردن کتابی با عنوان شما خیلی بهتر از آن هستید که خیال میکنید» بود. او گفت: «من هفتهای دو بار خلاصه این کتاب را برای زندانیان میخواندم. یک بار آمدند و گفتند آقای طالقانی کارت دارند. من به حیاط رفتم و دیدم ایشان مشغول قدم زدن است. به من گفت این کارتان خیلی خوب است و حتما آن را ادامه بدهید. من هیجانزده شدم و در برابر چشم همه زندانیان دست ایشان را بوسیدم و هیچ ابایی هم نداشتم که بگویند رئیس زندان دست آیتالله طالقانی را بوسیده است. زمانی که من زندان را تحویل گرفتم سی نفر در انفرادی بودند اما من در عرض چهار سال و ۹ ماه وقتی کاری کردم که دیگر یک نفر در انفرادی نبود. حتی یک تبعیدی هم نداشتیم مگر یک نفر در زندان سیاسی که آن هم جلویش را گرفتم. یادم هست وقتی به نزد آیتالله منتظری که خدا ایشان را رحمت کند، بسیار مرد بزرگواری بود میرفتم او به ما واقعا درس اخلاق میداد. ما در زندان ۹ کارگاه راه انداختیم که زندانیان خودشان آنها را ساختند و به یک مرکز توریستی تبدیل شده بود.
او ادامه داد: یادم هست یک بار یک استاد دانشگاه از سوربن فرانسه به بازدید زندان آمد و شفره را در دست یکی از زندانیان دید که داشت چرم میبرید. گفت این مرد چه کرده؟ گفتیم حبس ابد است. گفت پس شما چطور چنین وسیله برنده خطرناکی را به دست او دادهاید؟ بعد آمد و در دفتر یادبود زندان نوشت صبح از دانشگاه بازدید کردم و روح زندان را در آنجا دیدیم اما غروب از زندانی بازدید کردم که میرود دانشگاه شود. حیف که آن دفتر یادبود از طرف کسانی که خودشان را به انقلاب سنجاق کردند سوزانده شد.
انتقال زندانیان ملی مذهبی به تهران دیگر موضوعی بود که کورنگی به آن اشاره کرد: قرار بود آقای بازرگان، سحابی و ... از زندان بروجرد چند روزی به تهران بیاورند و دوباره به زندانهایی یکی از شهرها بفرستند. نصرتالله امینی شهردار وقت تهران در زمان دکتر مصدق به من گفت فلانی من و الهیار صادق از بیرون تلاش میکنیم و تو از داخل تلاش کن تا این اتفاق نیفتد و این دوستان در تهران بمانند. من به بهانهای سراغ تیمسار مبصر رفتم. مبصر گفت این بهانه چیزی نیست که تو به خاطرش تا اینجا آمدهای بگو چه میخواهی؟ گفتم این زندانیان ملی مذهبی را که میخواهید به شهرستان بفرستید کار اشتباهی است. میروند و آنجا را هم آلوده به مبارزه میکنند. گفت این هم حرف تو نیست، میخواهی آنها در تهران بمانند؟ گفتم بله. گفت جا نداریم. من به ایشان گفتم جای ایشان را درست میکنم و بابت آن نگران نباشید. خلاصه کارها ردیف شد و وقتی این عزیزان میخواستند به اتاق سالن چهار بروند من بهشان گفتم حواستان باشد در پنکههای زندان میکروفن گذاشتهاند. آنها هم میکروفن را پیدا و بعد خاموش کردند.
کورنگی افزود: روز بعد دو مامور آمدند و من را به انفرادی بردند. غروب تیمسار صمدیانپور آمد و گفت کورنگی این ضبط صوتها را تو لو دادی که آنها هم کور کردند؟ گفتم آقا اینها مهندس و تحصیلکرده و باسوادند خودشان فهمیدند که همچین چیزی وجود دارد. خلاصه بعد از کلی ماجرا گفتند این آقا خط و مشی سیاسی ندارد ولی با زندانیان درگیری عاطفی پیدا کرده. من هم گفتم میخواستم نفرت این افراد از رژیم را این جوری از بین ببرم. مبصر میگفت در جلسهای به شاه این حرف تو را نقل کردم و او که مشغول قدم زدن بود ناگهان ایستاد و گفت درست میگوید، باید همین راه را برویم.
در ادامه، «سیدعلیرضا بهشتی» برای حاضران سخن گفت. او با توجه به این نکته که او یکی از خوانندگان کتاب است که خاطره زنده ای از زندان قصر ندارد، گفت: این کتاب را در ماه مبارک رمضان و در ساعات پس از افطار خواندم و چنان برایم جذاب بود که کتاب دیگری را دست نگرفتم. در این اثر صداقت مولف را می توان دید و هم آنکه گردآورنده نیز به انعکاس این صداقت کمک کرده است. این کتاب، اثر خوبی در تاریخ شفاهی است و البته عیوبی هم دارد، ازجمله آنکه در انتهای کتاب، فهرست اعلام وجود ندارد. همچنین کاش کتاب، پاورقی هم داشت چون مشاهیر این کتاب که می شناسیمشان، شاید در نسل آینده دیگر شناخته شده نباشند.
او در ادامه این اشاره را مطرح کرد که تخصصش تاریخ نیست اما به دلایلی وارد حوزه تاریخ شفاهی شده است، اظهار داشت: اساسا خاطرات چه خودنوشت و چه دیگرنوشت از درجه علمی بالایی برخوردار نیست. دلیل آن مصاحبه کننده و هم مصاحبه شونده نیست، دلیل آن نفس تاریخ شفاهی است. زیرا در تاریخ شفاهی یا از منظر خاصی نگاه شده یا بخشی بزرگنمایی شده و بخشی دیگر اصلا لحاظ نشده، گاهی بر حافظه تکیه شده و حافظه خطاپذیر است و البته تاریخ شفاهی لطافت خاص خود را دارد و بیشترین ارتباط را با مخاطب برقرار می کند. فراموش نکنیم که تاریخ تحقیقی در ایران غریب است و اگر این دو در کنار هم می بودند، قطعا تاریخ نگاری بسیار بهتری می داشتیم. البته در سال های اخیر، به ویژه در فضای مجازی، غلبه با تاریح شفاهی بوده است و متولیان آن، غالبا به معیارهای پژوهش های تاریخی پایبند نبوده و نیستند و پرسش این است که آینده یا نسل های آینده، زمان ما را با این تاریخ خواهند شناخت. تاریخ تحقیقی باید اسناد را ببینید و در کنار هم قرار دهد و با اسناد تقاطع دهد. نمی گویم یک تاریخ داشته باشیم ولی باید تاریخ نگاری مستند به اسناد داشته باشیم.